آشفتگی ز عقل پذیرد دماغ ما


فانوس گردباد شود بر چراغ ما

چون خون مرده در گل سرخش نشاط نیست


گویا که ریخت ماتمیی رنگ باغ ما

ماییم و داغی از جگر گل فگارتر


ناخن مبادش آن که بکاود به داغ ما

ای بخت ما به ظلمت شبهای غم خوشیم


روغن مکش ز ریگ برای چراغ ما

انجام خود در آینه شیشه دیده است


پیوند تاک می برد انگور باغ ما

با آن که از شکسته دلی پر نمی زند


بر گرد سرو شیشه تذروست زاغ ما

صائب ز جویبار حیا آب خورده ایم


خورشید چشم بسته درآید به باغ ما